یکی از مواردی که بعضی هامون فراموش میکنیم مسئله اهمیت جایگاه زندگی و کار؛ نظریه ها و جایگاه اندیشه ورزانه مارکس بر کسی پوشیده نیست. مارکس به کار و خانواده اش اهمیت می داد به گونه ای که در قرائت خانه موزه انگلیس می نشست و ساعت ها و روزها به کتاب های چند جلدی و دفترچهها چشم می دوخت. او هیبتی چشمگیر داشت: صورت فراخ و پیشانی بلندش در قاب ریشی سیاه و پرپشت و خرمن موهایی ژولیده نمایان بود، هنگامی که مشغول کار میشد، چهرهاش حالتی مصمم و عبوس به خود میگرفت. روز که به پایان میرسید، دفترچههایش را جمع میکرد و پای کوبان به محله سوهو در خیابان دین قدم می گذاشت و از پلههای خانه شماره ۲۸ بالا میرفت و وارد اتاق های کوچکی میشد که خانهاش را تشکیل میداد اما این مرد عبوس ریشو در خانه و در کنار همسر و فرزندانش مرد دیگری میشد. زن و فرزندانش با عشق از او استقبال میکردند، یکدیگر را با نام های خودمانی دست میانداختند و مرد خانه کارش را به دست فراموشی میسپرد و به پدری شاد و خوشحال تبدیل میشد. اگرچه در این خانه ۲ اتاقه، پولی و نانی پیدا نمیشد و او مجبور میشد بار دیگر لباس بپوشد و با چند زلم زیمبوی فراموش شده و با بشقابی بازمانده از جهاز همسرش نزد گرو بردارها برود و اگر چیزی برای گرو دادن نبود با ناامیدی تلاش میکرد اندکی قرض بگیرد اما شب هایی که خوشحالتر بود با فرزندانش صحبت میکرد و ضمن مرتبکردن یادداشت های آن روز، به سیگارش پک میزد یا با پرستار خانوادگی شطرنج بازی میکرد. بعد میخوابید و صبح زود برای یک روز طولانی کار به موزه میرفت.مارکس عاشق همسر و فرزندانش بود تا اینکه همسرش را در ۱۸۸۱ میلادی از دست داد و بعد از آن سلامت خودش رو به وخامت گذاشت و دچار بیماریهای پی در پی زکام و مجاری تنفسی و مخاطی شد تا اینکه سرانجام این اندیشمند بزرگ در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ میلادی به دلیل بیماری برونشیت و پلوریت چشم از جهان فروبست. پیکرش سه روز بعد در گورستان هایگیت در شمال لندن به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری مارکس افرادی سخن گفتند و دوست نزدیکش انگلس گفت: در روز چهاردهم مارس، یک ربع مانده به ساعت سه بعد از ظهر، بزرگترین متفکر زنده، از تفکر دست کشید. کمتر از ۲ دقیقه او را تنها گذاشتیم، وقتی برگشتیم او را دیدیم که در صندلی راحتیاش به خواب رفته است، خوابی ابدی.
مدیران سازمان ها برای بقای کسب و کار خود در عصر امروز که تقاضای محدود … ادامه مطلب
بدون دیدگاه